شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

 هو المحبوب

 

 بین این سر شلوغی های دانشگاه و بدو بدو ها و تعطیلی نداشتن و کار های عقب مانده ، یک مهمانی

 کوچک دخترانه ی ساده و صمیمی عجیب انرژی آدم را زیاد می کند برای شروع هفته ی بعد . بخندیم و

 خیالمان نباشد که کلی کار تلنبار شده داریم . رنگ به رنگ باشیم و دل خوش به هم . به همین دیدار

 های دیر به دیر ِ پر انرژی .

 شوق داشتن رفیق های رنگی رنگی ِ گل گلی ِ پرانرژی ِ پاک مثل بوی گل لحظه ات را خوش بو می کند .

 و خیال بویش تا مدت ها با تو می ماند .

 

  • خانومـ ِ میمـ

 این جا خانه تکانی میخواهد .. باید برگردم و دوباره شروع کنم . 

 از نو .. !

 

  • خانومـ ِ میمـ

 تند و تند راهی کربلایند . هی پیغامـ و پیامک و عکس . خداحافظی و التماس دعا ها و سلامـ ها را

 می دهیمـ دستشان . و ان یکاد می خوانیمـ پشتشان . راهی می شوند . خیلی هایشان الان در

 راهند . خیلی هایشان فردا .

 راهی ِ شان می کنیمـ و بغض می کنیمـ از بی لیاقتی . از دل ِ سوخته . حافظی که باز می کنیمـ و

 نوشته " بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد "

 

 چرا این مسافر ها تمامـ نمی شوند . چرا هر روز پیامـ می رسد که یکی راهی ست . چرا من انقدر

 طاقتمـ کمـ شده و دلمـ بی تاب ؟!

 

  • خانومـ ِ میمـ

 بالاخره باید یک روزی برسد که تاریخ بایستد .. به مصیبت که می رسد بایستد .. باید آن روز بیاید .

 بعد یحتمل آن روز دیگر این تنگی سینه را کسی ندارد ، قصه دیگر به بی حرمتی و آن روضه های مگوی

 نمی رسد .. قصه یک جور خوبی تمامـ می شود .. یک جوری که به خیــامـ آتش گرفتـه نمی رسد ، به

 رسوایی شامـ و کوفه نمی رسد ، به سر ها ، به مجلس یزید ، به خرابه ...

 

 شاید همـ اشتباه می کنمـ .. شاید بالاخره یک روزی باید بیاید که پای مصیبت جان دهمـ . قصه ممکن

 است اینجوری بهتر تمامـ شود ..

  • خانومـ ِ میمـ

 می گفت امشب ، شب ِ فرح و شادی بود ، شب خنده .. هیچ کس در دنیا به اندازه ای که یاران حسین (ع)

 امشب چنین فرحی را تجربه کردند تجربه نکرده ..

 امشب نه فقط بوی بهشت که خود ِ بهشت را نشانشان داد .. بعد همـ نشستند به دعا و مناجات ..

 

 به حسین (ع) لبیک گفتند .. حسین (ع) پرده ها را کنار زد ، لذت بهشت را بهشان چشاند .. دیگر حکایت ،

 حکایت جنگ و درد و خون نبود برایشان .. حکایت عاشقی بود .. درد می کشیدند و لذت می بردند که بـوی

 بهشت آدمـ را از خود بی خود می کند . درد می کشیدند و هی داشت فاصله هاشان کمـ می شد با خدا  .

 

 پ.ن : +

  • خانومـ ِ میمـ

 می گفت امامـ عاشقانه ها سروده بود برای رباب .فرموده بود خانه ای که رباب در آن باشد را خیلی دوست

 دارد .

 

 لَعمرُکَ انّنی لاُحبُّ دارا

 تَحُلُّ بها سکینه و الرباب

 اُحبّهما و ابدُلُ جُلَّ حالی

 و لَیسَ للاَئمی فیها عتاب1

 

 می گفت وسط مجلس یزید او که دوان دوان رفت سر امامـ را بغل گرفت و های های گریه کرد  رباب بود .

 می گفت رباب تا یک سال بعد عاشورا گریه می کرد تا که روحش به مولایش پیوست .

 

 جَنَبِتَ الخسرانَ و الموازین

 قد کُنت لی حَبلاً صعبه اَلوذُبه و

 کُنت تَصحَبنا بالرَّحمـ ِ و الدّین 2

 

 این ها را که می گفت انگاری علی اصغر را اصلا به دنیا آورده بود که فدای حسین َ ش کند ، انگاری که غمـ

 او غمـ ِ علی اصغر نبود که غمـ ِ حسین بود اصلا ..

 

 + رباب می رسد از راه

    با نگاه

    با یک جمله ی کوتاه

    آقا خودتان که سالمید ان شاءالله3

 

1.به جان تو سوگند من خانه ای را دوست دارمـ که سکینه و رباب در آن باشند

 آنها را دوست دارمـ و تمامـ دارایی امـ را به پای آنها می ریزمـ و هیچ کس نباید در این باره با من سخنی بگوید .

2. تو آنچنان کوه محکمی بودی که من بدان پناه می بردمـ  و تو با رحمت و از سر دینداری با ما همنشینی داشتی .

3. سید حمیدرضا برقعی

  • خانومـ ِ میمـ

 داشت رجز می خواند :

 لا تَجزعی نفسی فـَکل فان

 الیــَومـ تلقیــن ذری الجَنــان 1

 

 تو که مرگ برایت اَحلی مِن العَسَل است باید همـ اینطور رجز بخوانی حضرت ِ والا ، آبروی پدر را همه جوره

 حفظ کرده ای! +

 

 + مادرت "اِن یکـــاد" مــی خوانــد

    پسر مجتبی چه یَل شده است2

 

 1. بی تابی نکن که هر نفسی رفتنی ست

     و امروز خدایی را که صاحب بهشت هاست ملاقات می کنی

2. یوسف رحیمی

  • خانومـ ِ میمـ

 تو را ندارمـ و یتیمـ نیستمـ

 گمـ شده ، غریب  .. مُضطــــر .. نیستمـ .

 چرا نیستی و حس نبودنت دلهره به جانمـ نمی اندازد ؟!

 

  یادمـ افتاد به صحبت های استاد رضازاده و کلاس های خیلی خوب ِ سوره ی ضحی .. درک یتیمی خودش

 ضحی ست ، روشنایی ست .. بعد به محض اینکه از همه جا بریدی و یتیمـ شدی ، غریب شدی ، مُضطــــر

 شدی ، دعــایت مستجــاب است ، درست همان لحظه ای که تنها امیدت خــداست .

 جهـان باید برسد به لحظه ی اضطـــرار نداشتن تو .. درست همان لحظه که بشریت بفهمد دستش از همـه

 جا کوتاه است .. آن وقت طلوع تو را خواهیمـ دید ..

 

 یــــا مُفـَتــِّــحَ الابواب *

 

 باران بهانه ست که تو به یادمان بیایی .. وَ بِکُمـ یُنَزّل الغیث **

 

 پ.ن : یک کوه از این دشت سفر کرد ..

 آیت الله مهدوی کنی به ملکوت اعلی علیین پیوست ! خوش به حال ملکوت اعلی علیین ، حضرت آیت الله ،

 مرد ِ خدا ! .. گوارای وجودتان آرامش ابدی ..

 

 * ای گشاینده ی در های بسته / دعای مشلول

** و بخاطر شما باران فرو میریزد / جامعه کبیره ی عزیز

 

 

 

  • خانومـ ِ میمـ

 من دقیقا مصداق بارز و تمامـ و کمال ِ  " با یک دست دوتا (بگو پنج تا یا حتی بیشتر) هندونه نمیشه

 برداشت "  هستمـ . اصلا خودش هستمـ !

 

 پ.ن : 24 ساعت برای من باید می شد 30 ساعت احتمالا !

  • خانومـ ِ میمـ

 هان ای مردمان! بدانید که خداوند، او را برایتان صاحب اختیار و امامـ قرار داده و پیروی او را بر مهاجران و انصار

 و آنان که به نیکی از ایشان پیـروی می‌کنند و بر بادیه ‌نشینان و شهروندان و بر عجمـ و عرب و آزاد و برده و بر

 کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر یکتاپرست ، واجب شمرده است.

 فرمان او جـاری، گفتار او بسنده و امرش نافذ است. ناسازگارش نفرین شده، و پیرو و باورکننده‌اش در مهــر و

 رحمت است. هر آینه خداوند، او و شنوایان سخن او و فرمان بران وی را آمرزیده است.*

 * خطبه غدیر / پیامـ بر (ص)

 

 سایه تان مستدامـ حضرت دلبر ، حضرت مـاه ، حضرت مولا !

 ولایت تان مایه ی مباهات است .. که اگر خدا رحمتش را بر ما کامل نکرده بود چه کسی صراط مستقیمـ ما

 بود و چه کسی مهربان تر از خودمان به ما ؟!

 دل سوخته ای زمزمه کرد : اشهدُ اَنَّ

 دل سوخته تــر گفت : علیــاً ولیُ الله

 

 پ.ن : استاد در یکی از جلسه های کلاس مجردها گفته بودند محبتتان را به مولــا ابراز کنید ، حالا هر وقت

 ذکر علی می شود "یا علی " گفتن سر کلاس از آن رسمـ های خوبمان شده .

 پ.ن : بشنوید +

  • خانومـ ِ میمـ