شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

 صبـح عید فطر ، از آن صبــح های نارنجی ِ آب پرتقالــی ست . که شــاد ُ خرّمـ خانوادگی از خواب بیدار

 می شویمـ صبحانه میل می فرماییمـ _البته به اصرار دختر بزرگ خانواده _ و مثلا آن روسری خوشرنگی

 که مخصوص روز های حال ِ خوش است سر می کنیمـ و البته چادر عـزیز تر از جان را به مقصد نماز عید

 فطر ، مصلا . صبحِ عید فطر تمامـ اندوه آدمـ را از تمامـ شدن سفره مهمانی از دل می برد . وقتی صبح

 راه می افتی توی خیابان و فـوج فـوج آدمـ هـای باصفا ی ِخوش اخلاق ِ مهربان ِ مست از حال و هــوای

 عاشقانه ی ماه ِ مبارک را با لبخند نگــاه می کنی .. و کنــارشان می ایستی به نمـاز ِ عید فطــر با آن

 دعای قشنگ َ ش ، با آن دعای دل بَر که همگی با همـ سر می دهید .. همیشه صبح عید فطر شهـر

 همان جامعه ایده آل توست .. همـان جامعـه ی یک دست با صفــا که باید باشد .. که همدلـی مــوج

 می زند ..

 کاش یک روز همه ی صبح ها صبح عید فطر باشد .. با آدمـ های از نو متولد شده با آدمـ های پاک .

 

 + رحمت َت مثل حریر سفیدی مرا در برگرفته مهربان خـدا ، ببخش اگر گاهی نمی بینمـَ ش و گاهـی

 که می بینمـ شکرگزاری امـ کمـ از شایستگی توست .

 + عیدتان مبارکـ!

 

  • خانومـ ِ میمـ