" هو الرئوف "
در اتوبوس داشت با سازش که من نمی دانستم چه مدل سازی است ، می نواخت و می خواند . گوش
نمی کردم چه میخواند . فقط یک جایی وسط کلماتی که ادا می کرد "امام رضا" یش را خوب شنیدم .
بعد گوش سپردم به شعری که آن وسط هاش اسم امام رضا آمده بود . گوش سپردم و دلم خواست
همه ی دارایی توی کیف پولم را بریزم وسط داریه اش . فقط چون شعری را خوانده که برای امام رضا بود .
چون دلم را از تهران بلند کرده و برده بود در مشهد جلوی گنبد طلا رها کرده بود .