0089

 

سبزه گذاشته ایمـ .. تخمـ مرغ ها را رنگ کرده ایمـ .. ماهی ها .. و قرآن .. آینه شمعدان ..

 خانه تکانی تقریبا تمامـ شد به لطف مامان و پرده ها و گلدان ها و ... شده اند مثل دسته ی گل!

 نور می تابد در خانه .. و من عاشق این روزهای شلوغ ‌ِ عیدمـ .. هرچند که درس باشد و درس و

 درس .. اما باید چند روز تعطیلی را حسابی انرژی جمع کنمـ ..

 نور می تابد در خانه .. و من عاشق اینمـ که بشینمـ زیر نور و کتابی را که به مهدیه قول داده امـ

 تمامـ کنمـ بخوانمـ .. به مهدیه گفتمـ .. پنج روز تعطیلی ، پنج کتاب !!!

 

+ببخشید که دعوت می کنید و نمی تونمـ براتون نظر بذارمـ .. اما میخونمـ همه رو .. کد های بلاگفا و

  پرشین بلاگ برامـ باز نمیشه ..

 

+ دعا کنید ..

 

+ سال نو پیشاپیش مبارکـ!

0088

 

راستش آن شب آنقدر برایمـ خاطره ای بود که خدا می داند .. خدا می داند زیر همین درختی که

نشسته امـ ُ عکس انداخته امـ چقدر حال کردمـ .. شب تولد حضرت عباس (ع) بود ‍‌‍، چیذر ..

چقدر دوست داشتمـ وزیدن های باد را و چقدر چقدر عالی بود ..

 

+ گاهی خاطرات تلخ گذشته که هجومـ می آورند ُ بغضمـ می گیرد .. دلمـ می خواهد بیایمـ اینجا

بنویسمـ .. اما به خودمـ قول داده امـ این وبلاگ نباید آلوده شود به خاطرات ِ بد .. گفتمـ از خاطرات ِ

خوب بگویمـ که همـ حال خودمـ خوب باشد .. همـ خاطر عزیز تویی که می خوانی اینجا را ..

0087

دلمـ کمـی زندگـی با طعـمـ کــتاب مـی خواهــد .. اما حتـــــی حوصله اش را ندارمـ .. اما ما به

 رضـــــــاخــان امیرخانی ارادت ویژه ای داریمـ .. دست می کشمـ روی کتابها : نفحات نفت ....

 این یکی را گذاشته امـ بعد کنکور بخوانمـ .. قیــــــــــــدار  ... نه .. این یکی را آنقدر خوانده امـ ،

 همه اش را حفظمـ .. فکــر می کنمـ کاش من ‌ِاو را داشتمـ .. دلمـ کمی هوای درویش مصطفی

 کرده ... آخ کاش یک درویش مصطفایی چیزی یهویی می افتاد وسط زندگـی شلــوغ این روزها ..

 

+ آقای خوشوقت .. حقا که خوشوقت رفتـی .. یاد روز های خوبی را برایمـ تازه کردی ..