شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

 چادر هایتان را دربیاورید و کلی رنگی پنگی باشید و من ذوق کنمـ از دیدنتان ، با آن روســری های مدل

 لبنانی .. بعد هـی همـ دیگر را بغـل کنیمـ و بـوس و و جیــغ که چقدر دلمـ برای َت تنگ شده بود . دو تا

 عروس دوست داشتنی همـ داشته باشیمـ توی دوره ی مان .. چقدر می چسبد کنار شما نشستن و

 روزه باز کردن .. بارها گفته امـ هیچ رفاقتی رفاقت سال آخر نمی شود  اما فقط این نیست ، گشته امـ

 هیچ دختری همـ مثل شما ها گُل و ماه و خانومـ نمی شود ..

 من فدای آن چادرقد های مشکی تان ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 اصلا همین آیه بس که دلمـ غنج برود برای بهشت تو .. و مگر بهشت نیست هر جا که تو به ساکنانش

 سلامـ بدهی ؟! .. حتی فکرش همـ روح آدمـ را نوازش می دهد ..

 کاش در کشاکش لحظه های امتحان ، لحظه های وسوسه ، درونم بپیچد : اُدخُلوها بــِسلامـ امنین *

 آن وقت مگر می شود سلامـ تو را نادیده گرفت و وسوسه شد ، مگر می شود سلامـ تو را خواست و

 گناه کرد ؟! مگر می شود تو به ساکنان بهشت سلامـ بدهی و من دلمـ نخواهد بهشتی باشمـ ؟!

 

 *46 حجر

 پ.ن : مــــاه مهمانـی دارد می آید ، من آماده امـ ؟! .. برای همـ دعا کنیمـ

  • خانومـ ِ میمـ

 شهر حتما در خودش فرو رفته ، شکست خورده ، افسرده ، بغض کرده .و کشته داده ، زیاد ، جوان ، پیر ،

 بچه ، مظلومـ ، مظلومـ ، مظلومـ ..

 من درک َمـ شاید به گوشت و پوست و خون نرسیده باشد از یک شهر تصرف شده ، حسّ َ مـ اما می گوید

 که شهر مثل یک بانوی باوقار غمگین فرونشسته .. دلمـ اما می لرزد از اتفاق ..

 خبر تکان دهنده بود : موصل را داعش تصرف کرد و سلفی ها قصد حرمـ پسر فاطمه (س) را کرده اند .

 حاج قاسمـ سلیمانی _دست حق همراهَ ش_ جواب داده اند : "اگر پایتان فقط پایتان به حرمـ سید الشهدا

 علیهمـ السلامـ برسد با کسب اجازه از مقامـ عظمای ولایت فرماندهی کل قوا حضرت آیت الله خامنه ای

 کربلای جدیدی را رقمـ خواهیمـ زد که تاریخ به خود ندیده باشد و نماز ظهر را با سربازان امامـ خامنه ای به

 جماعت در بقیع می خوانیمـ .."

 خواستمـ بگویمـَ ش مردانگـی َت را شکر مرد مؤمن ..

 

 پ.ن : مقتدر خدا ! وعده َت حق ، آن روز را زودتر برسان ، آن روز شیرین ارث دادن زمین به بندگان

 مستضعف َ ت ، که خاورمیانه تبدیل بشود به همان زیبای باشکوه ِ من ، در سایه ی ولایت تو ..

 

پ.ن : من خوش ندارمـ آدمـ نشستن و نگاه کردن باشمـ ، کاش کاری بربیاید ، کاری کوچک حتی ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

  وَ تَــغَـمَّدتَنی بِعَفو ِکَ

  ...

 وَ اِن اَدخَلتَنِی النارَ اَعلَمتُ اَهلَها اِنّی اُحِــبُّکَ

  ...

 الهی! وَ قَد اَفنَیتُ عُمری فی شِـرَّة ِ السَّهو ِ عَنکَ وَ اَبلَیتُ شَبابی فی سَکرة ِ التَّباعُد ِ مِنکَ

 

 .. پای عاشقانه ی شعبانیه ، پای همه ی فرازها و فرودهاش ، پای همه ی "الهی" هایَ ش باید

 قالب تهی کرد ، باید مُرد ..

 

 

  • خانومـ ِ میمـ

 قرآن کریم خطاب به همسران مکرّم پیغمبر میفرماید: وَ قَرنَ فى بُیوتِکُنَّ وَ لاتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجَهِلِیَّةِ الاُولَى‌(1).

 یکى از نشانه‌هاى جاهلیّت اُولى، تبرّج زنانه است. امروز یکى از عمده‌ترین مظاهر تمدّن غربى، همین

 تبرّج است؛ این همان جاهلیّت است، منتها جاهلیّتى که توانسته است خود را با سلاح تبلیغات مدرن

 مجهّز بکند، حقایق را از چشم مردم بپوشاند؛ اینها را باید ما مسلمانها بفهمیم، اینها را باید بدانیم.*

 

 (1) 33 احزاب

 * 1393/3/6  / رَه بر
 

 

  • خانومـ ِ میمـ

                                                                رفتی آنجا که به آن دست فلک همـ نرسید

                                                                و به گرد قدمت بال ملک همـ نرسید *

 

 یک پیامبری همـ بود که رحمت بود برای عالمیان .. داشت سر ایمان آوردن ِ ما جانش را همـ می داد 1

 یک پیامبری همـ بود اِنقدر روحش لطیف بود گفته بود از دنیای ما فقط سه چیز را دوست دارد ، عطر و

 زن و نماز را .. فکر کن چقدر می تواند ظرافت ِ احساس داشته باشد ..

 چقدر می تواند روح َ ش تلطیف شده باشد .. به قدری که برود آن بالا ، آن بالـای بالـا که دست هیـچ

 کس بهش نمی رسد  .. رفته باشد آن بالا صدای خدا را شبیه صدای علـی شنیده باشد ..

 یک پیامبری همـ بود ..که پیامـ آور ما بود.. عزیز ِ دل ِ ما بود ..هنوز همـ هست ، عزیز ِ دل ِ هر مسلمان

 .. محمّد َ ش نامـ بود .. اللّهمـ صلّ علی محمِد و آل محمّد و عجّل فرجهمـ 

  1 . فَلَعَلَّلکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی آثارِهِمـ اِن لَمـ یُؤمِنوا بِهذَا الحَدیثِ أَسَفاً.. ای رسول نزدیک است که اگر

      امت تو به قرآن ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدت حزن و تاسف بر آنان از دست بدهی/ 18 کهف

     * آسید حمیدرضا برقعی

 

 

 

  • خانومـ ِ میمـ

 من که در این روزهای آخر ِ بهار زیر ِ چنار های بالا بلند ِ پورسینا ، شده امـ دوره گرد ِ چارقـد ِ مشکی

 به سر ِ عکاس باشی که راه افتاده سر ِ صبحی از در های اسرارآمیز و یحتمل پر خاطره ی آن حوالی

 عکس می گیرد .. بی خیال دنیا و گرفتاری هاش .. که نسیمـ گرده های بهاری روی سرش  بریزد ..

 که هوا ، هوای باران بهاری باشد.. سر به هوا و سر ریز از عشق به زندگی ، متر کند خیابان های آن

 اطراف را ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 مادر ِ داوود ! تو استفتاح خواندی برای پسرت ..

 من ! برای حجت خدا ..

 تو ! پسرت آمد ، خیلی زود ، به اندازه ای که یک سوار تیزرو بتواند از عراق به مدینه بیاید ..

 من ! امامـَمـ ، خواهد آمد ؟! زود ، خیلی زود ..

 

 پ.ن : اعتکــاف به من فهماند ، پیدا می شوند دختـر های پاک و معصومـی که مدت ها بود در دنیـا

 دنبالشان گشته بودمـ .. مدت ها بود منتظر بودمـ پیدایشان کنمـ .. حتـی اگر در این دنیا به قدر سه

 روز سهمـ َمـ از رفقاتشان باشد .. هنوز هستند دختر هایی که فهـمـ ِ شان بزرگ است و روح ِ شان

 وسیع ..

 

  • خانومـ ِ میمـ
  • آغوش باز کرده ای که در رجب گناه کار بخری که دل هایمان را هوایی آغوش َت کنی ..

 به یادمان بیاوری که عطر لطیف و مهربان تو چه بوی دل انگیزی دارد که دلها و بدن هایمان را دیگر تاب

 این سختی کشیدن ها نبود که دل ها و بدن هایمان را دیگر تاب به دوش کشیدن این همه گناه نبود .

 تو مهربانانه به روی همه _هرکس و ناکسی_ آغوش باز کرده ای(1) فشردی ما را در هوای عطر رجب .

 که یادمان بیاید ما آمده بودیمـ برای عبادت تو و آن چیز که فقط تو میدانیَ ش (2) نه برای درگیر شدن در

 این بازی های حقیر دنیا ، نه برای آلوده شدن در این دود و تکنولوژی و کثیفی و حقارت و بندگی اسباب

 دنیا و .. کیست مثل تو آنقدر رحیمـ که ما را با همین تن زخمی و کثیف و آلوده بخرد؟! تحمل ِمان کند و

 با روی خوش پذیرا باشد مان که بیاییمـ آماده شویمـ برای مهمانی بزرگ ِ تو .. برای رمضان عزیز ..

 

  •  می رومـ به دور از آدمـ هایت . کنار آدمـ ها زندگی کردن 362 روز ِ سال بس! می خواهمـ بیایمـ

 این بار کنار تو زندگی کنمـ و فقط با تو .. و عاشقانه برایت بسرایمـ ..

 

(1) یا مَن یُعطی مَن لَمـ یَسئَلهُ و مَن لَمـ یَعرفهَ تَحَنــُّناً مِنهُ و رَحمَه / دعای ماه رجب

(2)  اِنـّی اَعلَمـُ ما لاتَعلَمون / 30 بقره

 

  • خانومـ ِ میمـ

 صبح ، فرهنگسرای نیاوران ، استاد خواست که اول خوب نگاه کنیمـ .. خیلی خوب . بعد نشستیمـ در

 هوای اردیبهشتی و وسط سمفونی آواز گنجشک ها کروکی زدیمـ .. بعد باید از دسترسی های بنـا ،

 مصالح ، پوشش گیاهی ، نما ، مبلمان ، به دل خواه چند مورد را انتخاب می کردیمـ برای عکاسی ، با

 بررسی همه ی جوانب و مراتب و باید کشف می کردیمـ که تفکر پشت همه ی این جزئیات چه بوده ..

 همه ی این کار ها برای یک بنای ناقابل!

 من اما برای بنای روحَ مـ چه کردمـ ؟! تا به حال فکر کرده امـ هر پستی و بلنـدی ای که معمـار ِ روحَ مـ

 برایمـ طراحی کرده دلیلش چه بوده ؟!

 فکر ها هجومـ می آوردند یکباره .. مگر نه اینکه آمده امـ که پیدا کنمـ دلیـل همه ی این ها را .. که بعد

 با آرامش زندگی کنمـ برای خودش ، برای معمار مهربان ِ روحَ مـ ؟!

 عصر ، مهمانی چنارهای ولی عصر(عج) باشکوه بود .. در اتوبوس .. سرازیری به سمت پایین .. و چشمـ

 چرخاندن بین سطر های " برای خاطر آیه ها " .

 

  • خانومـ ِ میمـ