جانمـ را آوردمـ .. روحمـ را .. که صیقلی َ ش کنید .. شکایت کردمـ از هــوای نفس ، از این مبـارزه
جان فرسای میان ِمان ، این جنگی که من شکست خورده َ ش هستمـ و مغلوب و حقیـر .. و مگر
نه اینکه پیـروی هــوای نفس آدمـ ها را کوچــک می کند ، حقیـر می کند ، اصلا می اندازدشان از
چشمـ آن عزیـز بالـایی ، انتظار خدا را کمـ می کند انگار .. و چه سیه روزی ای بالـاتر از اینکه خـدا
انتظارش را از تو کمـ کند ؟!
شما که طَهارَةً لِاَنفُسِنا 1 که تَزکیَةً لَنا 2 هستید کمک کنید .. اصلا از همه ی این ها گذشتــه ،
شما که امامـ رئوف هستید ، که مهربانی و مهمان نوازی ِتان زبانزد است ، شما که حتی خادمان
حرمتان مهرشان به مهربانی شما وصـل است و به گونه ای تجـلی رحمت شما هستند .. دل ِتان
می آید مرا دست خالی بفرستید در آن شهر دود و ماشین ؟!
می شود مرا کمک کنید ؟! مرا یاری دهید در این جنگ های سخت مردافکن ؟!
* آن که به شما روی آورد نجات یافت / جامعه ی کبیره ی عزیز
1. طهارت جان های ما / چامعه ی کبیره ی عزیز
2. تزکیه ی ما / جامعه ی کبیره ی عزیز