شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

جانمـ را آوردمـ .. روحمـ را .. که صیقلی َ ش کنید .. شکایت کردمـ از هــوای نفس ، از این مبـارزه

جان فرسای میان ِمان ، این جنگی که من شکست خورده َ ش هستمـ و مغلوب و حقیـر .. و مگر

نه اینکه پیـروی هــوای نفس آدمـ ها را کوچــک می کند ، حقیـر می کند ، اصلا می اندازدشان از

چشمـ آن عزیـز بالـایی ، انتظار خدا را کمـ می کند انگار .. و چه سیه روزی ای بالـاتر از اینکه خـدا

انتظارش را از تو کمـ کند ؟!

شما که طَهارَةً  لِاَنفُسِنا  که تَزکیَةً  لَنا  هستید کمک کنید .. اصلا از همه ی این ها گذشتــه ،

شما که امامـ رئوف هستید ، که مهربانی و مهمان نوازی ِتان زبانزد است ، شما که حتی خادمان

حرمتان مهرشان به مهربانی شما وصـل است و به گونه ای تجـلی رحمت شما هستند .. دل ِتان

می آید مرا دست خالی بفرستید در آن شهر دود و ماشین ؟!

می شود مرا کمک کنید ؟! مرا یاری دهید در این جنگ های سخت مردافکن ؟!

 

* آن که به شما روی آورد نجات یافت  /  جامعه ی کبیره ی عزیز

1. طهارت جان های ما  / چامعه ی کبیره ی عزیز

2. تزکیه ی ما  / جامعه ی کبیره ی عزیز

  • خانومـ ِ میمـ

 وقتی مشهد را دلتنگ باشمـ ، حرمـتان را .. سلامـ می دهمـ به سمت شما روزی چند بار حتی و

 به هـر کس که راهـی سمت تان باشد ســلامـَ ش می دهمـ و می گویمـ که برساندَ ش به شما

 و به هـر کاروانی که قصد شما را کرده باشد ..

 آنقدر سلامتان می دهمـ .. آنقدر که دعوتمـ کنید ، که جواب بگویید سلاممـ را ..

 مشهد ِ روحمـ داشت دیر می شد که به دادش رسیدید .. دلمـ داشت مچاله می شد از دلتنگی

 زیارت شما .. دلتنگـی هوای حرمـ تان ..

 حق! که می بینید ، می شنوید ، جواب می دهید و اجابت می کنید ..

 

 +اگر قابل باشیمـ به حق دوستی فراموشتان نمـی کنیمـ کنار حرمـ حضرتش،دوست های وبلاگی

   هیچ وقـت فراموش نمی شوند .. هرچند اگر کم رنگ شده باشند ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 برای مادرمـ ،

 که بیش از هرچیز

 در خانه ،

 خدا را یادآوری می کند ،

 با مهربانی بی حدّش ،

 با تابش بی منت َ ش

 وجودت را شکر مهربان ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 "فَـلَمّا اَتاهَا نُودِیَ مِن شاطِئِ الوادِ الاَیمَن ِ فی البُقعَــةِ المُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَـرَةِ اَن یا موسَی

 اِنِّی اَنَـا الله ُ رَبُّ العلَمینَ " (1) 

 با هر بار خواندن این آیات روحمـ در کشاکش این عاشقانه مسحور می شود ، شک ندارمـ

 این باشکوه آیه از آن هاست که آدمـ باید قالب تهی کند از شنیدنش ..

 فکر کن! به موسی (ع) فرموده : منمـ پروردگار جهانیان! .. حال ِ موسی (ع) ؟!.. چطور تاب

 آورده ؟! از مجهولات تاریخ است که تا همیشه فکرمـ را مشغول می کند ..

 موسی (ع) عزیز کرده َ ش بود(2) .. من حتی تصورش  همـ _هر چند در تصور نگنجد_ ویرانمـ

 می کند .. تاب نمی آورمـ .. می چکمـ ..

 

 (1)  پس همین که (موسى) به نزد آن (آتش) آمد، (ناگهان) از جانب راست آن درّه، در آن منطقه مبارک و

 خجسته از (میان) یک درخت، ندا داده شد که اى موسى! همانا منمـ پروردگار جهانیان  30 قصص

 (2) وَاصطَنَعتُکَ لِنَفسی .. و تو را برای خودمـ پروردمـ  41 طه

  • خانومـ ِ میمـ

 مردی گفته باشد : "فَمَا أَقْبَحَ‏ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ، أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ، لَا یَبْرَحْ الْحُزْنُ‏

 مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی فِیهَا أَنْتَ مُقِیمٌ،  .." (1)

 

 نفس آدمـ در مصیبت بانـو و حضرت امیر حبس می شود به والله .. حبس می شود به والله ..

 

 (1) سروده ای از حضرت امیر (ع) بر خاک محبوبه َ ش : اکنون دیگر چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت

 جلوه مى‏کند! امّا اندوهم همیشگى گشته، و شبم به بیدارى کشیده، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آنگاه که خداوند

 همان سرایى را که تو در آن مقیم گشته‏اى برایم برگزیند ..

 

 

  • خانومـ ِ میمـ

 مثلا کلی منتظرش بوده باشی .. خیلی زیاد ، مثلا یک سال ، بعد حتی بلیط جشنواره همـ بهت نرسد

 ، یک ساعت و نیمـ تمامـ همـ در صف و سرما برای بلیط ایستاده باشـی و نرسیده باشد به تــو ،کلــی

 همـ نقد و نقطه نظر درباره َ ش خوانده باشی ، با این اوصاف طبعتا همان فیلمی را می بینی که انتظار

 داشتی ..

 "چ" آنقدر که مرا عاشق کردستان کرد و عاشق تر ِ حاتمی کیا ، از چمران عزیزمـ نا امید کرد ، البته که

 کسی نمی تواند چمران ِ شهید ِ عـارف ِ چریک ِ عاشـق ِ عاقـل ِ مبـارز ِ شجـاع ِ عاطفـی را از من بگیرد

 و چمران دیگری نشانمـ دهد ، البته که شنیده ها حاکی از آن است که چمـران در زمان آزادسازی پـاوه

 چمران عاطفی ِ عاقل بوده بیشتر .. اما با همه ی این حرف ها برای اولین تصویر پررنگ دیده شده از او

 مناسب نبود .. حاتمی کیا ، همان حاتمی کیا بود _ فوق العاده ، حرفه ای و جذاب _ چمران اما همان

 چمران ِ من نبود ..

 

 + نقد و حرف زیاد نوشته شده برایش _جامع ترینش اینجا_ پس اکتفا می کنمـ به همین کوتاه نوشته.

 

  • خانومـ ِ میمـ

 راستش چند روز پیش داشتمـ به دوستی مــی گفتمـ که دوست دارمـ یک روز بیایــمـ بنشینــمـ تکلیــف

 خودمـ را با امــر به معـروف و نهی از منکر روشن کنمـ .. روشن کنمـ که وظیفه امـ در قبال َ ش چیست ،

 که اصلا کار درست چیست ؟! مثلا حداقل کار درست ِ من ِ محجبــه در قبال وضعیت ظاهـــری حجــاب

 امروزی شهرمـ چیست ؟! مثلا وظیفه ی من ِجوان در قبال سنت ها و رســـومـ اشتبــاه کــه اصلا هیـچ

 سنخیتی با اسلامـ ندارد چیست ؟! اصلا چطور باید فرهنگ سازی کرد ؟! مثلا چطور باید فرهنگ حجاب

 را که الان فرسنگ هاست جامعه امـ با آن فاصله دارد را جا انداخت ؟! اصلا از من یک نفر چطور برمی آید

 ذهن هایی را که پر شده از مُدو لباس و آرایش و پَست تفکراتی از این دست را که فقط باعث کوته فکری

 و فاصله گرفتن از انسانیت همـ جنسان من می شود را با مفاهیمـ عظیمی مثل حجاب ، مثل انسانیت ،

 مثل علمـ آموزی ، مثل مهربانی ، مثل کمک به همـ نوع و.. آشنا کرد ؟! اصلا چطور می شود گوش ِ شان

 را بدهکار این حرف ها کرد ؟!

 راستش بعد از شنیدن قصه ی تو .. قصه مظلومانه ی تو .. حالا دیگر آرامـ و قرار ندارمـ که بدانمـ حقیقتا

 وظیفه ی من در قبال ِ این مهمـ چیست .. باید نشست با یک بزرگتری مباحثه کرد ، مثلا راه اندازی یک

 کارگاه مباحثه ای با راهنمایی یک درد آشنا که راهکار های خوبی ارائه شود برای من و امثال من .. به

 گمانمـ این حداقل کاری ست که شاید خوشحالت کند .. که شاید کمی دل خون ما را درمان باشد ..

 که تو بشوی آغازگر راهی که پیش از این تلاشی برای َ ش نشده بود ..

 

 + برای شهید امر به معروف و نهی از منکر علی خلیلی ..

 

 + طرح های ادامه مطلب کار بچه های زحمت کشی ست که وتــر عزیز ازمـ خواسته بود انتشارش دهمـ و

  اگر شد مطلبی برایش بنویسمـ ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 نه ، نیا .. در این روزگار اطمینان نمی دهمـ که بیایی و من از مردمان راستین عصر تو باشمـ ..

 باش! بودنت را نیاز دارمـ ، اما آمدنت را .. آمدنت را اصلا کسی هست که بخواهد؟!

 کســی در این روزگــار نیست که حرف ولی امرش را بی حرف پس و پیش به جـان بخرد ، با دل

 بپذیرد ، حداقل برای تمرین همـ که شده ، دندان روی جگر بگذارد _ فقط چون حکمت حرف ولــی

 را نمی داند _ بی چون و چرا بگوید : قربان رویت شومـ چشمـ .. با اینکه خلاف نظر و میـل او دارد

 فرمان می دهد ..

 تو را می خواهیمـ برای خودمان ، نه اینکه خودمان را برای تو .. تمامـ درد ما این ست .. مثلــا دین

 را می خواهیمـ برای پاکی و آسایش زندگی خودمان اما چند نفرمــان حاضریمـ برای دین حتــی از

 آبرویمان خرج کنیمـ؟! جـان و مـال پیش کــش ! حتــی تر ما سیاست را می خواهیمـ بــرای رفــاه

 خودمان نه اینکه رفاه را فدا کنیمـ برای عزتمندی سیاستمان!

 مـا ، مـا که ادعای مان می شود ، ادعا می کنیمـ دلمان تنگ توست ، ادعا می کنیمـ تـو را ندیده

 عاشقیمـ ، هنوز منتظر حقیقـی نیستیمـ ، هنوز به قدر یک منتظر حقیقـی درکمان بالـا نرفته ، هنوز

 حتی حاضر نیستیمـ حرف ولــی امر را بی چون و چرا بپذیریمـ ، چطور مطمئن باشیمـ کــه اگــر تــو

 بیایـی فرمـان بدهـی جان َت را بـه من بده ، جان فرزندَ ت را بـه من بده ، جان عزیز َ ت را ، قبــول

 می کنیمـ؟!

 ما هنـوز کـه هنـوز است بلـد نیستیمـ ، تو یادمـان بده ، تـو ما را به عهد هایی که می خوانیمـ ، به

 ندبـه هایی کـه زمزمه می کنیمـ ببخش ، تو ببخش و دعایمان کن کــه درست شویمـ ، که منتظــر

 حقیقی باشیمـ .. و یادمان نــرود کـه مادر سادات را .. که ایستاد ، پای ولایت ایستاد و آب شد ..

 و عاشورا را که چطور مردمان عصر حسین (ع) رقمـ زدند ..

 

 پ.ن : خاورمیانه را نگرانمـ از نبودنت ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 ظرف فیروزه ای رنگ نوزده سالگی امـ پر می شود ، جرعه های آخر را سر می کشمـ .. تمامـ

 روز های لاجوردی رنگش را مرور می کنمـ و تمامـ اتفاقات قشنگ فیروزه ای َ ش را .. و فکر می کنمـ

 به روز های بیست سالگـی به همه ی نقشه هایی که برای دهه ی سومـ زندگـی دارمـ و اتفاقاتی

 که باید بسازمـ .. و قلبمـ _ این تپنده ی کوچک درونمـ که باید بتواند بزرگ ترین ها را در خودش جای

 دهد_ را باید آب و جارو کنمـ ، آماده اش کنمـ برای زیباتر دیدن .. برای همه ی معرفت های نویی که

 قرار است در خودش جای دهد ..

 و اینجا ، در این مقطع تاریخی که ایستاده امـ و نگاه می کنمـ روز های گذشته را و مرور می کنمـ ،

 تصمیمـ دارمـ بزرگ تر فکر کنمـ ، مومنانه تر عمل کنمـ و قلبمـ را مراقب باشمـ که مبادا غباری بنشیند.

کاش که همه ی فرداهایمان از دیروزها بهتر شود ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 تغییر نامـ می دهیمـ به نامـ قبلی خودمان ، " خانومـ ِ میمـ" .. باشد که رستگار شویمـ ..

 در ضمن آقای رضی زاده مطلبی نوشته اند با عنوان " رها کن گل های قالی را " ، بخوانید ،

 مفید است برای ما وبلاگنویسان دچار به روزمرگی ها ..

  • خانومـ ِ میمـ