0193. عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته *
رفتی آنجا که به آن دست فلک همـ نرسید
و به گرد قدمت بال ملک همـ نرسید *
یک پیامبری همـ بود که رحمت بود برای عالمیان .. داشت سر ایمان آوردن ِ ما جانش را همـ می داد 1
یک پیامبری همـ بود اِنقدر روحش لطیف بود گفته بود از دنیای ما فقط سه چیز را دوست دارد ، عطر و
زن و نماز را .. فکر کن چقدر می تواند ظرافت ِ احساس داشته باشد ..
چقدر می تواند روح َ ش تلطیف شده باشد .. به قدری که برود آن بالا ، آن بالـای بالـا که دست هیـچ
کس بهش نمی رسد .. رفته باشد آن بالا صدای خدا را شبیه صدای علـی شنیده باشد ..
یک پیامبری همـ بود ..که پیامـ آور ما بود.. عزیز ِ دل ِ ما بود ..هنوز همـ هست ، عزیز ِ دل ِ هر مسلمان
.. محمّد َ ش نامـ بود .. اللّهمـ صلّ علی محمِد و آل محمّد و عجّل فرجهمـ
1 . فَلَعَلَّلکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی آثارِهِمـ اِن لَمـ یُؤمِنوا بِهذَا الحَدیثِ أَسَفاً.. ای رسول نزدیک است که اگر
امت تو به قرآن ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدت حزن و تاسف بر آنان از دست بدهی/ 18 کهف
* آسید حمیدرضا برقعی
- ۹۳/۰۳/۰۵