0131.در کوی نیک نامـی ما را گذر ندادند ..
فرصت کوتاه بود ، به قدر یک فاتحه و چند آیه قرآن .. شرمنده حتـی نشد چند قطره آب بریزمـ روی سنگ
مزارت ..نمی دانمـ کسی نیست توی این دنیا که گاهـی بیاید اینجا کمـی خاک های قبرت را بروبد ..
نمی دانمـ آشنایـی ، فامیلـی ؟! نکند از تمامـ دنیا یک تاریخ تولد مرا رسانده به این قبر که از بین این همه
آدمـ ، من بشومـ کس ِ تو .. البته اصل ِ اصلش تو بشوی کس ِ من .. منمـ که بـی کس افتاده امـ اینجا روی
زمین ِخدا و گاهـی گمـ می کنمـ راه را .. و مگر نه اینکه اگر گمراه باشی در واقع بـی کس می شوی ..
شاید تو یک نقطه ی اتصالـی برای من .. که گـاهـی که راه گمـ می کنمـ بیایمـ اینجا پیش تو .. تو راهـی
برای من باز کنـی .. تو پیش خدا برایمـ وساطت کنـی .. که فلانـی خیلـی بی کس است اون پایین ..
که فلانـی را بخاطر من نگاه َ ش کن ..
مـی شود حالا که من این پایین شده امـ کَس ِ تو ، تو اون بالا بشوی کَس ِ من ، دوست ِ آسمانـی امـ ؟!
- ۹۲/۰۶/۰۸
یادِ داداش امیرعلی م افتادم کِ الان قدرِ چن ماهِ کِ نرفتم دیدنش ...