شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

۲۰ مطلب با موضوع «مـُحـَرّمانه» ثبت شده است

 تند و تند راهی کربلایند . هی پیغامـ و پیامک و عکس . خداحافظی و التماس دعا ها و سلامـ ها را

 می دهیمـ دستشان . و ان یکاد می خوانیمـ پشتشان . راهی می شوند . خیلی هایشان الان در

 راهند . خیلی هایشان فردا .

 راهی ِ شان می کنیمـ و بغض می کنیمـ از بی لیاقتی . از دل ِ سوخته . حافظی که باز می کنیمـ و

 نوشته " بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد "

 

 چرا این مسافر ها تمامـ نمی شوند . چرا هر روز پیامـ می رسد که یکی راهی ست . چرا من انقدر

 طاقتمـ کمـ شده و دلمـ بی تاب ؟!

 

  • خانومـ ِ میمـ

 بالاخره باید یک روزی برسد که تاریخ بایستد .. به مصیبت که می رسد بایستد .. باید آن روز بیاید .

 بعد یحتمل آن روز دیگر این تنگی سینه را کسی ندارد ، قصه دیگر به بی حرمتی و آن روضه های مگوی

 نمی رسد .. قصه یک جور خوبی تمامـ می شود .. یک جوری که به خیــامـ آتش گرفتـه نمی رسد ، به

 رسوایی شامـ و کوفه نمی رسد ، به سر ها ، به مجلس یزید ، به خرابه ...

 

 شاید همـ اشتباه می کنمـ .. شاید بالاخره یک روزی باید بیاید که پای مصیبت جان دهمـ . قصه ممکن

 است اینجوری بهتر تمامـ شود ..

  • خانومـ ِ میمـ

 می گفت امشب ، شب ِ فرح و شادی بود ، شب خنده .. هیچ کس در دنیا به اندازه ای که یاران حسین (ع)

 امشب چنین فرحی را تجربه کردند تجربه نکرده ..

 امشب نه فقط بوی بهشت که خود ِ بهشت را نشانشان داد .. بعد همـ نشستند به دعا و مناجات ..

 

 به حسین (ع) لبیک گفتند .. حسین (ع) پرده ها را کنار زد ، لذت بهشت را بهشان چشاند .. دیگر حکایت ،

 حکایت جنگ و درد و خون نبود برایشان .. حکایت عاشقی بود .. درد می کشیدند و لذت می بردند که بـوی

 بهشت آدمـ را از خود بی خود می کند . درد می کشیدند و هی داشت فاصله هاشان کمـ می شد با خدا  .

 

 پ.ن : +

  • خانومـ ِ میمـ

 می گفت امامـ عاشقانه ها سروده بود برای رباب .فرموده بود خانه ای که رباب در آن باشد را خیلی دوست

 دارد .

 

 لَعمرُکَ انّنی لاُحبُّ دارا

 تَحُلُّ بها سکینه و الرباب

 اُحبّهما و ابدُلُ جُلَّ حالی

 و لَیسَ للاَئمی فیها عتاب1

 

 می گفت وسط مجلس یزید او که دوان دوان رفت سر امامـ را بغل گرفت و های های گریه کرد  رباب بود .

 می گفت رباب تا یک سال بعد عاشورا گریه می کرد تا که روحش به مولایش پیوست .

 

 جَنَبِتَ الخسرانَ و الموازین

 قد کُنت لی حَبلاً صعبه اَلوذُبه و

 کُنت تَصحَبنا بالرَّحمـ ِ و الدّین 2

 

 این ها را که می گفت انگاری علی اصغر را اصلا به دنیا آورده بود که فدای حسین َ ش کند ، انگاری که غمـ

 او غمـ ِ علی اصغر نبود که غمـ ِ حسین بود اصلا ..

 

 + رباب می رسد از راه

    با نگاه

    با یک جمله ی کوتاه

    آقا خودتان که سالمید ان شاءالله3

 

1.به جان تو سوگند من خانه ای را دوست دارمـ که سکینه و رباب در آن باشند

 آنها را دوست دارمـ و تمامـ دارایی امـ را به پای آنها می ریزمـ و هیچ کس نباید در این باره با من سخنی بگوید .

2. تو آنچنان کوه محکمی بودی که من بدان پناه می بردمـ  و تو با رحمت و از سر دینداری با ما همنشینی داشتی .

3. سید حمیدرضا برقعی

  • خانومـ ِ میمـ

 داشت رجز می خواند :

 لا تَجزعی نفسی فـَکل فان

 الیــَومـ تلقیــن ذری الجَنــان 1

 

 تو که مرگ برایت اَحلی مِن العَسَل است باید همـ اینطور رجز بخوانی حضرت ِ والا ، آبروی پدر را همه جوره

 حفظ کرده ای! +

 

 + مادرت "اِن یکـــاد" مــی خوانــد

    پسر مجتبی چه یَل شده است2

 

 1. بی تابی نکن که هر نفسی رفتنی ست

     و امروز خدایی را که صاحب بهشت هاست ملاقات می کنی

2. یوسف رحیمی

  • خانومـ ِ میمـ

حذامـ ابن ستیر اسدی گفت :

زینــب دختر علی ابن ابی طالب ، سوی مردمـ اشارت کرد که خاموش باشند . دمـ ها

فرو بسته شد و زنگ و درا از بانگ و نوا ایستاد .

پس خدا را ستایش کرد و درود بر رســول او فرستاد . ( هرگز زنی پـرده نشیـن ندیدمـ

گویاتر از وی _ گویی بر زبان امیرالمونین علی سخن می راند .)

گفت : ای مردمـ کوفه! ای گروه دغا و دغل و بی حمیّت ! اشکتان خشک نشود و ناله

تان آرامـ نگیرد . مثل شما مثل آن زن است که رشتـــه خــود را پس از محکمـ تــافتن و

ریستن ، باز تار تار می کرد . سوگند هاتان را دستاویز فساد کرده اید . چه دارید مــگر

لاف و نازش و دشمنی و دروغ ؟ مانند کنیزان چاپلوسید و چون دشمنــان سخن چین .

چون سبزه ای بر پهن روییده اید و چون گچی روی قبر بدان اندوده.برای خود توشـه ای

پیش فرستاده اید ، که خدای را بر شما به خشمـ آورد و در عذاب جاویدان مانید .

مـی گریید ؟ آری بگریید ! که شایستـه گریستنیــد . بسیار بگریید و اندک بخندید ، کـه

عار ِ آن شما را گرفت و ننگش بر شما آمد ننگی که هرگز از خویشتن نتوانید شست .

و چگونه از خود بشویید  این ننگ را ؟ که فرزند خاتمـ انبیا و سید جوانان اهل بهشت را

کشتید . آنکه در جنگ سنگر و پناه حزب شما بود و در صلح و آرامش دل ، مرهمـ زخمـ

شما ، و در سختی ، ها التجا و در محاربات مرجعتان .

بـد است آنچه پیش فرستادید برای خویش ، و بد است آن بار پناهی که بر دوش خــود

گرفتید برای روز رستاخیز .

نابودی باد شما را! نابودی ! و سرنگونی باد ! سرنگونی !

کوشش شما به نومیدی انجامید و دستها بریده شد و سودا زیان کرد . خشمـ پروردگار

را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما را حتمـ شد .

میدانید چه جگری از رسول خدا شکافتید و چه پیمانی شکستید و پردگی او را از پـرده

بیرون کشیدید و چه حرمتی از وی بدریدید و چه خونی ریختید؟

کاری شگفت آوردید که نزدیک است از هول آن آسمان ها بترکد و زمین بشکافد و کـوه

ها بپاشند و از همـ بریزند .

مصیبتی ست دشوار و بزرگ و بـد و کــج و پیچیده و شومـ که راه چاره در آن بسته ، در

عظمت به پُری زمین و آسمان است .

آیا شگفت آوردید اگر آسمان خون ببارد ؟ همانا عذاب آخرت سخت تر است و گناهکاران

بی یار و یاورند .

تاخیر مهلت شما را چیــره نکند که خدای تعالی از شتاب و عجـله منــزه است و از فوت ِ

خونی نمی ترسد و او در کمینگاه ِ ما و شماست .

من می ترسمـ عذابی بر شما نازل شود مانند آن عذاب که قومـ اَرمـ را هلاک کرد ."

علی ابن الحسین گفت : "ای عمّـه، خاموش باش . باقــی ماندگان را باید از گذشتــگان

عبرت گیرند و تو بحمدالله نـاخوانده دانایـی و نیاموخته خردمند و گریه و نــاله ، رفتــگان را

باز نمی گرداند ."

پس زینب از آنها روی بگردانید .

  • خانومـ ِ میمـ

 علی ابن الحسین بیمار بود و از بیماری ناتوان . به آواز ضعیف گفت : " اینان بر ما گریه می کنند ،

 پس ما را که کشت ؟ "

  • خانومـ ِ میمـ

 و جمعه بود ، دهُمـ محرمـ سال شصت ُ یکمـ ، مابین نماز ظهر و عصر . و حسین پنجاه ُ هشت

 سال داشت ..

 

 یک بار ، فقط یک بار بخواه وسط روضه ی تو جان بدهمـ جوری که حتـی به روضـه ی مکشــوف

 همـ نرسمـ .. اگر کربلا همـ باشد که عالـی ست .

  • خانومـ ِ میمـ

 ما چراغ های خداییمـ - نور افشان - در میان مردمـ

 هدایت در خاندان ماست

 و وحی همـ ، که ما را به نیکی یاد می کنند .

 مایه ی امانیمـ ما مردمان را

 و صاحبان حوض ماییمـ

 دوستانمان را با جامـ رسول خدا می نوشانیمـ .

 پیروانمان جوانمردترین پیروانند

 و دشمنانمان روز قیامت زیانکارند .

 

 حسین (ع) رجز می خواند ، انگار کن امید داشت به هدایت شان .. مثل وقتی که

  هنوز فریاد " هَل من ناصِر یَنصُرُنی " می زد ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 چنین شبی بود ، روی زمین کربلا ، خیمه ای می درخشید . حسین (ع) داشت منازل یارانش را

 به آن ها می نمایاند ..

 

  • خانومـ ِ میمـ