شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

 نه ، نیا .. در این روزگار اطمینان نمی دهمـ که بیایی و من از مردمان راستین عصر تو باشمـ ..

 باش! بودنت را نیاز دارمـ ، اما آمدنت را .. آمدنت را اصلا کسی هست که بخواهد؟!

 کســی در این روزگــار نیست که حرف ولی امرش را بی حرف پس و پیش به جـان بخرد ، با دل

 بپذیرد ، حداقل برای تمرین همـ که شده ، دندان روی جگر بگذارد _ فقط چون حکمت حرف ولــی

 را نمی داند _ بی چون و چرا بگوید : قربان رویت شومـ چشمـ .. با اینکه خلاف نظر و میـل او دارد

 فرمان می دهد ..

 تو را می خواهیمـ برای خودمان ، نه اینکه خودمان را برای تو .. تمامـ درد ما این ست .. مثلــا دین

 را می خواهیمـ برای پاکی و آسایش زندگی خودمان اما چند نفرمــان حاضریمـ برای دین حتــی از

 آبرویمان خرج کنیمـ؟! جـان و مـال پیش کــش ! حتــی تر ما سیاست را می خواهیمـ بــرای رفــاه

 خودمان نه اینکه رفاه را فدا کنیمـ برای عزتمندی سیاستمان!

 مـا ، مـا که ادعای مان می شود ، ادعا می کنیمـ دلمان تنگ توست ، ادعا می کنیمـ تـو را ندیده

 عاشقیمـ ، هنوز منتظر حقیقـی نیستیمـ ، هنوز به قدر یک منتظر حقیقـی درکمان بالـا نرفته ، هنوز

 حتی حاضر نیستیمـ حرف ولــی امر را بی چون و چرا بپذیریمـ ، چطور مطمئن باشیمـ کــه اگــر تــو

 بیایـی فرمـان بدهـی جان َت را بـه من بده ، جان فرزندَ ت را بـه من بده ، جان عزیز َ ت را ، قبــول

 می کنیمـ؟!

 ما هنـوز کـه هنـوز است بلـد نیستیمـ ، تو یادمـان بده ، تـو ما را به عهد هایی که می خوانیمـ ، به

 ندبـه هایی کـه زمزمه می کنیمـ ببخش ، تو ببخش و دعایمان کن کــه درست شویمـ ، که منتظــر

 حقیقی باشیمـ .. و یادمان نــرود کـه مادر سادات را .. که ایستاد ، پای ولایت ایستاد و آب شد ..

 و عاشورا را که چطور مردمان عصر حسین (ع) رقمـ زدند ..

 

 پ.ن : خاورمیانه را نگرانمـ از نبودنت ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 ظرف فیروزه ای رنگ نوزده سالگی امـ پر می شود ، جرعه های آخر را سر می کشمـ .. تمامـ

 روز های لاجوردی رنگش را مرور می کنمـ و تمامـ اتفاقات قشنگ فیروزه ای َ ش را .. و فکر می کنمـ

 به روز های بیست سالگـی به همه ی نقشه هایی که برای دهه ی سومـ زندگـی دارمـ و اتفاقاتی

 که باید بسازمـ .. و قلبمـ _ این تپنده ی کوچک درونمـ که باید بتواند بزرگ ترین ها را در خودش جای

 دهد_ را باید آب و جارو کنمـ ، آماده اش کنمـ برای زیباتر دیدن .. برای همه ی معرفت های نویی که

 قرار است در خودش جای دهد ..

 و اینجا ، در این مقطع تاریخی که ایستاده امـ و نگاه می کنمـ روز های گذشته را و مرور می کنمـ ،

 تصمیمـ دارمـ بزرگ تر فکر کنمـ ، مومنانه تر عمل کنمـ و قلبمـ را مراقب باشمـ که مبادا غباری بنشیند.

کاش که همه ی فرداهایمان از دیروزها بهتر شود ..

 

  • خانومـ ِ میمـ

 تغییر نامـ می دهیمـ به نامـ قبلی خودمان ، " خانومـ ِ میمـ" .. باشد که رستگار شویمـ ..

 در ضمن آقای رضی زاده مطلبی نوشته اند با عنوان " رها کن گل های قالی را " ، بخوانید ،

 مفید است برای ما وبلاگنویسان دچار به روزمرگی ها ..

  • خانومـ ِ میمـ