باید شلوغی بازار را رد می کردیمـ و می رسیدیمـ به میـدان ارگ و میدان را تا انتها می رفتیمـ تا برسیمـ
به کـاخ گلـستان . باور نمی کردیمـ وسط بـازار تهـران جایـی باشد که جز گنجشک ها و کلاغ ها صدا از
صدا در نیاید . رفته بودیمـ برای دیدن شمس العـماره ، حیف که طبقات بالا را اجازه نداشتیمـ ببینیمـ .
از بیرون کاشـی کاری شگفت انگیزی داشت . و داخـل فقط عکس هایی بود از زمان ساخت بنــا ، خـب
حتما ما نــــرفته بودیمـ که عکــس ببینیمـ . دوست داشتمـ مـی رفتمـ طبقـه پنجــمـ عمــارت و در بالکــن
می ایستادمـ تا هـوای آلوده ی امروز را عمیق نفس بکشمـ و خدا را شکر کنمـ که مجــلس طـــرح تغییـر
پایتخت را تصویب کرد ، حتـی اگر این کار دمـ دستی ترین و مضحـک ترین طـــرح موجود باشد حتـی اگـر
صرفا یک خیال خامـ باشد که با تغییر پایتخت هوای تهران تمییز شود! .. اما بالاخره یک روز تهران باید از
این هجمه ی جمعیت خلاص شود ..
از شمس العماره که بیرون آمدیمـ درباغ دو تا دختر از ما خواستند که یک فوتو ازشان بگیریمـ.اپل شیشه
شکسته که مثل شیشه ماشین هایی که یک گوشه اش سنگ می خورد و تا شعـاع زیادی ترک های
ریز برمی دارد را گرفتمـ و عکس دو تا دختر را که روی لبه ی عمـارت نشسته بودند و لبخند قشنگــی به
لب داشتند را قاب گرفتمـ .
بعد از تماشای بنای بادگیر از پشت صدایی با لهجه ای خاص خطابمان کرد :" خانمـ .. خانمـ .. " خودش
بود یکی از همان دو لبخندی که پشت شیشه ی شکسته ی اپل جا خوش کرده بود . پرسیدکه این اول
صبحی های اسکولمان را چکار کرده ایمـ وما با همان انگلیسی دست و پا شکسته برایش توضیح دادیمـ
که یونیورسیتی ای هستیمـ و آرشیتکت وبعد حتما خودش توانست ارتباط دوتا دختر دانشجوی معماری را
با کاخ گلستان پیدا کند که با تعجب گفت : " وَووو .. " و ما پرسیدیمـ که از کجا آمده .گفت : "lebanon"
و با لبخندمان روبه رو شد که کشور قشنگی دارند و از همه مهمـ تر آن سید حزب الله و...حتما این ها را
خواند از لبخندمان !
عاقبت وقتی داشتیمـ از باغ می آمدیمـ بیرون برایش دست تکان دادمـ و او با همان لهجه خـاص خودش
گفت : "التماس دعا "
دی 92