حذامـ ابن ستیر اسدی گفت :
زینــب دختر علی ابن ابی طالب ، سوی مردمـ اشارت کرد که خاموش باشند . دمـ ها
فرو بسته شد و زنگ و درا از بانگ و نوا ایستاد .
پس خدا را ستایش کرد و درود بر رســول او فرستاد . ( هرگز زنی پـرده نشیـن ندیدمـ
گویاتر از وی _ گویی بر زبان امیرالمونین علی سخن می راند .)
گفت : ای مردمـ کوفه! ای گروه دغا و دغل و بی حمیّت ! اشکتان خشک نشود و ناله
تان آرامـ نگیرد . مثل شما مثل آن زن است که رشتـــه خــود را پس از محکمـ تــافتن و
ریستن ، باز تار تار می کرد . سوگند هاتان را دستاویز فساد کرده اید . چه دارید مــگر
لاف و نازش و دشمنی و دروغ ؟ مانند کنیزان چاپلوسید و چون دشمنــان سخن چین .
چون سبزه ای بر پهن روییده اید و چون گچی روی قبر بدان اندوده.برای خود توشـه ای
پیش فرستاده اید ، که خدای را بر شما به خشمـ آورد و در عذاب جاویدان مانید .
مـی گریید ؟ آری بگریید ! که شایستـه گریستنیــد . بسیار بگریید و اندک بخندید ، کـه
عار ِ آن شما را گرفت و ننگش بر شما آمد ننگی که هرگز از خویشتن نتوانید شست .
و چگونه از خود بشویید این ننگ را ؟ که فرزند خاتمـ انبیا و سید جوانان اهل بهشت را
کشتید . آنکه در جنگ سنگر و پناه حزب شما بود و در صلح و آرامش دل ، مرهمـ زخمـ
شما ، و در سختی ، ها التجا و در محاربات مرجعتان .
بـد است آنچه پیش فرستادید برای خویش ، و بد است آن بار پناهی که بر دوش خــود
گرفتید برای روز رستاخیز .
نابودی باد شما را! نابودی ! و سرنگونی باد ! سرنگونی !
کوشش شما به نومیدی انجامید و دستها بریده شد و سودا زیان کرد . خشمـ پروردگار
را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما را حتمـ شد .
میدانید چه جگری از رسول خدا شکافتید و چه پیمانی شکستید و پردگی او را از پـرده
بیرون کشیدید و چه حرمتی از وی بدریدید و چه خونی ریختید؟
کاری شگفت آوردید که نزدیک است از هول آن آسمان ها بترکد و زمین بشکافد و کـوه
ها بپاشند و از همـ بریزند .
مصیبتی ست دشوار و بزرگ و بـد و کــج و پیچیده و شومـ که راه چاره در آن بسته ، در
عظمت به پُری زمین و آسمان است .
آیا شگفت آوردید اگر آسمان خون ببارد ؟ همانا عذاب آخرت سخت تر است و گناهکاران
بی یار و یاورند .
تاخیر مهلت شما را چیــره نکند که خدای تعالی از شتاب و عجـله منــزه است و از فوت ِ
خونی نمی ترسد و او در کمینگاه ِ ما و شماست .
من می ترسمـ عذابی بر شما نازل شود مانند آن عذاب که قومـ اَرمـ را هلاک کرد ."
علی ابن الحسین گفت : "ای عمّـه، خاموش باش . باقــی ماندگان را باید از گذشتــگان
عبرت گیرند و تو بحمدالله نـاخوانده دانایـی و نیاموخته خردمند و گریه و نــاله ، رفتــگان را
باز نمی گرداند ."
پس زینب از آنها روی بگردانید .