0181. و این آخرین جمعه ی سال که نیامدی
نه ، نیا .. در این روزگار اطمینان نمی دهمـ که بیایی و من از مردمان راستین عصر تو باشمـ ..
باش! بودنت را نیاز دارمـ ، اما آمدنت را .. آمدنت را اصلا کسی هست که بخواهد؟!
کســی در این روزگــار نیست که حرف ولی امرش را بی حرف پس و پیش به جـان بخرد ، با دل
بپذیرد ، حداقل برای تمرین همـ که شده ، دندان روی جگر بگذارد _ فقط چون حکمت حرف ولــی
را نمی داند _ بی چون و چرا بگوید : قربان رویت شومـ چشمـ .. با اینکه خلاف نظر و میـل او دارد
فرمان می دهد ..
تو را می خواهیمـ برای خودمان ، نه اینکه خودمان را برای تو .. تمامـ درد ما این ست .. مثلــا دین
را می خواهیمـ برای پاکی و آسایش زندگی خودمان اما چند نفرمــان حاضریمـ برای دین حتــی از
آبرویمان خرج کنیمـ؟! جـان و مـال پیش کــش ! حتــی تر ما سیاست را می خواهیمـ بــرای رفــاه
خودمان نه اینکه رفاه را فدا کنیمـ برای عزتمندی سیاستمان!
مـا ، مـا که ادعای مان می شود ، ادعا می کنیمـ دلمان تنگ توست ، ادعا می کنیمـ تـو را ندیده
عاشقیمـ ، هنوز منتظر حقیقـی نیستیمـ ، هنوز به قدر یک منتظر حقیقـی درکمان بالـا نرفته ، هنوز
حتی حاضر نیستیمـ حرف ولــی امر را بی چون و چرا بپذیریمـ ، چطور مطمئن باشیمـ کــه اگــر تــو
بیایـی فرمـان بدهـی جان َت را بـه من بده ، جان فرزندَ ت را بـه من بده ، جان عزیز َ ت را ، قبــول
می کنیمـ؟!
ما هنـوز کـه هنـوز است بلـد نیستیمـ ، تو یادمـان بده ، تـو ما را به عهد هایی که می خوانیمـ ، به
ندبـه هایی کـه زمزمه می کنیمـ ببخش ، تو ببخش و دعایمان کن کــه درست شویمـ ، که منتظــر
حقیقی باشیمـ .. و یادمان نــرود کـه مادر سادات را .. که ایستاد ، پای ولایت ایستاد و آب شد ..
و عاشورا را که چطور مردمان عصر حسین (ع) رقمـ زدند ..
پ.ن : خاورمیانه را نگرانمـ از نبودنت ..
- ۹۲/۱۲/۲۳
تمام عاشقانه ها فدای یک نگاه تو
که عشق ، عشق میکند فدا شود برای تو
تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهر ما
نصیب کوچه مان نشد عبور گاه گاه تو
پرویز رسول زاده
+نوشته ی عالیی بود