0200. پست دویستُمـ ، عید فطر و چیز های دیگر
صبـح عید فطر ، از آن صبــح های نارنجی ِ آب پرتقالــی ست . که شــاد ُ خرّمـ خانوادگی از خواب بیدار
می شویمـ صبحانه میل می فرماییمـ _البته به اصرار دختر بزرگ خانواده _ و مثلا آن روسری خوشرنگی
که مخصوص روز های حال ِ خوش است سر می کنیمـ و البته چادر عـزیز تر از جان را به مقصد نماز عید
فطر ، مصلا . صبحِ عید فطر تمامـ اندوه آدمـ را از تمامـ شدن سفره مهمانی از دل می برد . وقتی صبح
راه می افتی توی خیابان و فـوج فـوج آدمـ هـای باصفا ی ِخوش اخلاق ِ مهربان ِ مست از حال و هــوای
عاشقانه ی ماه ِ مبارک را با لبخند نگــاه می کنی .. و کنــارشان می ایستی به نمـاز ِ عید فطــر با آن
دعای قشنگ َ ش ، با آن دعای دل بَر که همگی با همـ سر می دهید .. همیشه صبح عید فطر شهـر
همان جامعه ایده آل توست .. همـان جامعـه ی یک دست با صفــا که باید باشد .. که همدلـی مــوج
می زند ..
کاش یک روز همه ی صبح ها صبح عید فطر باشد .. با آدمـ های از نو متولد شده با آدمـ های پاک .
+ رحمت َت مثل حریر سفیدی مرا در برگرفته مهربان خـدا ، ببخش اگر گاهی نمی بینمـَ ش و گاهـی
که می بینمـ شکرگزاری امـ کمـ از شایستگی توست .
+ عیدتان مبارکـ!
- ۹۳/۰۵/۰۷
آن دعا... آن دعا... دلبرِ دورانِ کودکی اَمـ بوده و تا کنون !
کاش میشد همۀ این روزهای خوب ، تمدید شوند !