0222.
" هو الخالق "
کاخ گلستان برای من شده مبدا روابط بین المللی با آدم ها . مثلا آن دفعه که با دو تا دختر لبنانی دوست
شده بودیم و این بار که خیلی خاص تر با خانوم ِ چان ، توریست ِ اهل کره ی شمالی که چند ماهـی آمده
بود ایران گردی ، نویسنده ای که دو تا از کتابهایش در ایران ترجمه شده بود . یحتمل آمده بود بـرای تجربـه
افزایی در داستان هایش و چه چیز بهتر از سفر ، برای تجربه افزایی؟ و چه چیز هیجان انگیزتر و پر تجربه تر
از اینکه دم دمای عید بلند شوی بیایی وسط برو بیای بازار تهران و کاخ قشنگ گلستان ؟!
ما هم که چندتا دانشجوی معماری بودیم و خسته از دانشگاه که کلاس عصر را پیچانده بودیم و برای حسن
ختام روز آخر دانشگاه بیرون زده بودیم و خیلی اتفاقی دلمان خواسته بود برویم کاخ گلستان !
نمیدانم دقیقا کدامشان دست سرنوشت یا اتفاق یا هرچیز دیگری ، ما را بهم رسانده بود تـا یک روز خیلــی
پرهیجان ِ عجیب را برایمان رقم بزند . برای او که تنها بود و خودش می گفت کمی می ترسیده از اینکه تنها
آمده و خوشحال بود از پیدا کردن ما . و برای ما که دلمان کمی اتفاق های غیر عـادی می خواست و جـوان
بودیم و جسور .
بماند که کل داراییمان از فرهنگ و هنر و قاجار را برایش توضیح دادیم و او شـدت ذوقش را به شکل عجیبـی
نشان می داد . مثلا یک دستش را مشت می کرد و می کوبید کف دست دیگرش ! :)
فقط از روابط پیچیده و پر رنگ مان با خانوم چان همین بس که آن روز را تا بعد از ظهر با هم بودیم و نهار را با
هم خوردیم و عکس های قشنگی با هم گرفتیم و عاقبت هم ما برایش ماشین گرفتیم تا به مقصدش برسد
و حالا هم اس ام اس داده و کلی ابراز خوشحالی کرده از اتفاق امروز و دلش می خواهد دوباره همیدیگـر را
ببینیم ! :)
- ۹۳/۱۲/۲۳