0105. یه مرد بود .. یه مرد ..
از صبح خیلی با خودمـ کلنجار رفتمـ که از شما بنویسمـ.حالا ساعات آخر ِ روز سالگردشهادتان تصمیمـ
گرفته امـ بنویسمـ تان .. یادمـ می آید روزی توی آن وبلاگ قبلی گفته بودمـ وقتی می بینمتان .. حالا
هرجا می خواهد باشد، خیابان، تلویزیون حتی تر توی همین فایل های خودمـ عکس تان را که می بینمـ ،
دلمـ می ریزد .. نمیدانمـ چه می شود که آدمـ با دیدن یک آدمـ ِ دیگر که روزگاری دیگر می زیسته است
دلش می ریزد ..نمیدانمـ چرا انقدر اصرار دارمـ دلیلش میتواند ربطی به این داشته باشد که روز تولد ِ شما
یک روز قبل از روز تولد من است ..
+ خب گاهی آدمـ دوست دارد برای دوست داشتنی هایش آسمان ریسمان ببافد ..
+ ایشون
- ۹۲/۰۳/۳۱
... زبان عاجزه از صرف بزرگی ِ بعضی ها .......
خیلی بزرگ بود .. خیلی زیـــــــــــــاد ...
+ دوستــــــــم!! چه می کنی با شمارش معکوس ؟؟ :)