چادرم را که با آن گل های سرخ ریزش سر می کنم .. می نشینم مقابلش .. و تمام دردها را با اشک هایم برایش توضیح می دهم .. روی سجاده که می نشینم .. قرآنش را می گیرم .. و فشار می دهم روی قلبم .. که آرامم کند ..
خوب می فهمم .. که آغوشش را باز کرده .. که بگیردم .. که نروم جایی غیر از خانه خودش ..
چادرم را که با آن گل های سرخ ریزش سر می کنم .. می نشینم مقابلش .. و تمام دردها را با اشک هایم برایش توضیح می دهم ..
روی سجاده که می نشینم .. قرآنش را می گیرم .. و فشار می دهم روی قلبم .. که آرامم کند ..
خوب می فهمم .. که آغوشش را باز کرده .. که بگیردم .. که نروم جایی غیر از خانه خودش ..
تمام آن لحظه ها بوی نور می دهند ..
+ وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ...