شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

شمعدانی هاے لب تاقچــه دلــ

با چـراغ ِ تـو خـــانه روشـن مـی شود ..

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

 دانشگاه ها پر است از دختر هایی در آستانه بیست سالگی که هنوز کوچکند ، هنوز باید دخترانگی کنند ،

 هنوز پاک اند .. اما متوجه نمی شومـ چرا باید این رنج را متحمل شوند که وقتی 8 صبح کلاس دارند کله ی

 صبحی حتما آرایش کنند و بیایند سر کلاس ؟! نمی فهممشان اصلا !

 نمی دانمـ شاید کسی بهشان گفته زشت انــد . شاید اعتمــاد به نفس پایینی دارند . فردی صمیمی مثل

 پـدر یا مـادر در زندگــی شان نیست که بهشان بگویــد همینطوری با همان صــورت معصــومـ خودشان خیلی

 قشنگ ترند؟ و با آن رژ لب پررنگ شبیه زن های در آستانه ی چهل سالگی اند که نگران بالا رفتن سن خود

 هستند ؟! اگر دلیلش هیچ کدامـ از این ها نیست ، شاید جایی جادو جنبلی چیزی بهشان اثر کرده !

 

 پ.ن : بعد همـ هی می نشینند از عقب مانده بودن کشورمان می گویند!!

 پ.ن : فکر نکنمـ دیگر نیازی باشد توضیح بدهمـ آرایش در کشور های پیشرفته یک ضد ارزش است ؟!

 پ.ن : من البته  خودمـ به شدت طرفدار آراستگی ، تمیزی و قرطی بازی و خوش تیپ بودن هستمـ .. این

 البته یک امـر فطـــری ست ، اما آنچه می گویمـ یک رنجی ست انگار به دوش دخترکــان سرزمین َمـ ، یک

 افراطی گری مخرب .

  • خانومـ ِ میمـ

 قدیمی ها یک اصطلاح خیلی ملموس دارند که وقت زیارت به کارش می برند ؛ استخوان سبک کردن!

 به قدری این اصطلـاح را به حال و روز زیارت ها نزدیک می بینمـ کـه الــان بی هیچ حـرف پس و پیش و

 اضافه ای می گویمـ : می رومـ استخوان سبک کنمـ !

 

 پ.ن : آنها که دلتنگ زیارت شمس الشموس هستند این ترفند عجیب جواب می دهد +

 پ.ن : رو به هر جا که ایستادید همـ مهمـ نیست ، خواه تلویزیون که دارد حرمـ را نشان می دهد ،

 خواه رو به مانیتور که آنلاین دارد روضه ی شریفه را نشان می دهد ، خواه رو به پنجره ی باز اتاق ،

 خواه رو به سمت حرمـ . تند و تند ، صبح و شب ، وقت و بی وقت به حضرتش سلامـ دهید .. بـاور

 کنید می طلبند .

  • خانومـ ِ میمـ

 همه چیز به طرز عجیبی دارد منطقی پیش می رود .. نمی دانمـ ، فوران مهر و کین _ به قول نادر خان

 ابراهیمی _  کجای جهانمـ گمـ شده ؟!

 

 

  • خانومـ ِ میمـ

 رسیده بود به این جای شعر _حاج آقای قاسمیان با آن صفای دل و صدایش _

 هی خوانده بود ُ گریه کرده بود

 هی خوانده بود ُ

 گریه ..

 

 حالا یک شب هایی توی دلمـ

 این بیت را هی می خوانمـ ُ

 هق هق می کنمـ

 هی می خوانمـ ُ

 هق هق ..

 

 چشممـ به انتظار تو تر شد نیامدی

 اشکمـ شبیه خون جگر شد نیامدی

  • خانومـ ِ میمـ