من نه آن موقع که یک هفته مانده بود به کنکور استرس داشتمـ ، نه شب ِ کنکور ، نه آن روز
دوست داشتنی و شکوه ناک ِ کنکــور که رفتیمـ دانشکده علومـ اجتماعــی و بچه ها بودند و
بعد رفتیمـ سر کلاس و صندلـی و مراقب و برگـه ها و .. من حتـی سر کنکور همـ سرخوش ِ
سرخوش بودمـ .. و کلا با این مقوله وحشت انگیز کنکور خیلی حال کردمـ چه آن اول ها کـه
کلـی لذت درس خواندن می دوید زیر پوستمـ و چه بعد ها که کمی اوج سختی و حجمـ زیاد
درس هـا را بـا تمـامـ وجود چشیدمـ ، اما در تمـامـ این لحظـات آرامـ بودمـ .. خیلـی خوشحال
خیلـی خیلـی یعنی من یادمـ نمی آید که در تمامـ این دوازده سال ِ تحصیلـی انقدر مدرسه
و درس را دوست داشته بوده باشمـ! .. و اصلـا به این مقولـه وحشت انگیـز کنکــور اعتقادی
نداشتمـ و ندارمـ ، که این همه سال درس خوانــدن ِ آدمـ بند ِ به یک شب و چهــار ســاعت
آزمونـی باشـد کـه کلـی غـول شده بـرای همـه .. به خاطر همین از همان اول با خودمـ قرار
گذاشتمـ که اگر لذت نبردمـ از درس خواندن .. به خودمـ استراحت بدهمـ ..
سال کنکور ، سال ِ خوبی ست بستگـی به نگاه و جهان بینی آدمـ دارد .. این را برای مهر و
حال و هوایش می نویسمـ ، برای کنکوری های امسال هرچند که باید همان اوایل تیر شروع
می کردند .. اما مهر شروع ِ جدیدیست برایشان .. یک شروع پُر انرژی ..
+ دانشگاهمان قشنگ است .. پُر از زیتون و چنار .. ! ترمـ ِ بهمنی شدیمـ!